Tuesday, December 26, 2006

خودت باش


آدم ها زورگو، غير منطقي و خود محورند ... تو دوستشان بدار
خوبي كه مي كني به انگيزه هاي خودخواهانه متهمت مي كنند ... تو خوبي كن
موفق كه باشي دوستان دروغين و دشمنان راستين به دست مي آوري ... تو موفق باش
خوبي ها كه امروز مي كني فردا از ياد مي روند ... تو خوبي كن
يك رنگي و صداقت آسيب پذيرت مي كند ... تو يك رنگ و صادق باش
آن چه سال ها ساخته اي يك شبه نابود مي شود ... تو بساز
آنها كه واقعا به كمك نياز دارند، كمك كه مي كني به تو پرخاش مي كنند ... تو كمك كن
بهترين چيزي را كه داري به دنيا مي دهي و باز هم صدمه مي بيني ... تو بهترين هايت را به دنيا بده 1

Thursday, December 21, 2006

قضاوت نكن


قضاوت، ارزيابي مداوم هر چيز به درست و غلط يا خوب و بد است. اين ارزيابي هاي مداوم، طبقه بندي ها، نام گذاري ها و تجزيه تحليل ها،
گفتگوي دروني تو را به شدت آشفته مي كنند. قضاوت هاي تو چيزي نيست جز بازتاب نياز شديدت به تاييد شدن. چيزي نيست جز قيل و قال
نفس كه يكسره در حرافي است، و نمي گذارد تو آرام باشي و خوب كه نگاه مي كني اين خود تو هستي كه قضاوت مي شوي. به گاه خشم از
همه نفرت داري و به گاه شادي هيچ كس را از مهر و دوستي بي نصيب نمي گذاري ... پس قضاوت هاي تو تحت تاثير درون تو هستند نه
بيرون تو 1
وقتي با چيزي روبرو مي شوي هيچ لزومي ندارد كه قضاوتش كني. لزومي ندارد كه تعيين كني اين گل زيباست يا زشت، اين آدم كه پاره اي از
وجود خداست، خوب است يا بد، يا كار آن ديگري درست بود يا غلط، ... قضاوت نكن. نفس مدتي دست و پا مي زند كه حرافي كند و عاقبت از
پا مي افتد ... و تو آرام مي شوي.
كار تو اين است كه فقط باشي، فقط باش و تماشا كن و اين آن چيزي است كه بايد ياد بگيري 2. مثل آن گل كه فقط هست و تماشايت مي
كند و قضاوت را حتي نمي شناسد. و خشم را، و كينه را، و حسادت را، ... تمام آنچه كه او تجربه مي كند آرامش است، و در آرامش خود به دريا
وصل است ... به اصل خود ... و ين همان است كه تو در دروني ترين لايه هاي وجودت هميشه به دنبالش بوده اي.
قضاوت هاي تو محدودت مي كنند. وقتي قبل از مواجهه با چيزي قضاوتش مي كني در حقيقت از تجربيات گذشته ات استفاده مي كني و اين
گذشته توست كه آينده ات را رقم مي زند. يعني هميشه مثل گذشته ات هستي، هميشه در قالب گذشته ات زندگي مي كني ... محدودي ...
قضاوت نكن! نفس حراف تو عاقبت ساكت مي شود و خود متعالي تو فرصتي براي آرامش مي يابد. فرصتي براي سكوت، فرصتي براي گوش
كردن به اصلش، گوش كردن به خدا ...
برای سه روز آينده:
• فقط براي سه روز قضاوت نكردن را تمرين كن. حادثه ها را، آدم ها را، موجودات را و هيچ چيز را قضاوت نكن.
• ياد بگير كه گاهي فقط باشي و تنها تماشا كني موجوداتي را كه براي هدفي خلق شده اند.
• ياد بگير كه جهان از خلقت هر موجودي هدفي داشته است و هر موجودي در هر جايگاهي كه هست، به ظاهر خير يا به ظاهر شر، در
مسير تكامل خويش است ... در مسير دارماي خويش ...
• با بيان اين نكته براي اطرافيان، آن را در ذهن خود پايدار كن و بخشنده شو تا طبيعت در تو جاري شود.

Thursday, December 14, 2006

دهنده باش تا طبيعت در تو جاري شود


مگر نه اين كه هرچه به طبيعت بدهي به تو باز مي گرداند، پس رها كن تا رها كندو دهنده شو تا دهنده شود. مثل نفس كه تا رها نكني نمي
گيري و مثل تولد و مرگ و مثل پول ... همه چيز در جريان است پس رها كن تا جاري شود. تو از طبيعت مي گيري و به طبيعت باز مي
گرداني و هيچ چيز ماندني نيست. هر چيز و هر كس كه از راه مي رسد آمده است كه زماني را با تو باشد. زماني در تو جاري شود. طبيعت در تو
جاري است. ... اين جريان كه از تو عبور مي كند جريان طبيعت است، جريان جهان است، جريان كيهان است. و تو پاره اي از همه جهاني و
همه جهان پاره اي از توي لايتناهي ... از من ...
و تو چنان به آنچه كه داري مي چسبي و وابسته مي شوي كه جريان طبيعت را در خود متوقف مي كني. غافل از اين كه طبيعت به تو همان
چيزي را مي دهد كه از تو گرفته است و آنچه تو امروز داري همان است كه پيش از اين به طبيعت داده اي. ... و همين است كه بودا مي گويد
زندگي يعني رنج و منشا رنج وابستگي است و مي توان از رنج رها شد.
پس رها كن تا جاري شود. به دنبال هرچه كه هستي ... رهايش كن. به طبيعت بده تا به تو باز گرداند. محبت كن تا ببيني، عاشق شو تا
. دوستت بدارند و ببخش تا به دست بياوري 1
نفس، فقط مي خواهد كه بگيرد و بدست بياورد و گفتگوي دروني ات را پر مي كند با خواهش، با بده ... بده ... بده و طبيعت هم همان را به تو
باز مي گرداند. اما خود متعالي تو، خود مقدس تو هميشه مي خواهد كه خدمت كند. ... براي همين آمده است، وقتي اين پرسش بر خواستن
هاي نفس قالب مي شود و در طبيعت جاري، وقتي خدمت مي كني و دهنده مي شوي ... وقتي بخشنده مي شوي ... گويي همه طبيعت به
... خدمت تو در مي آيد ... طبيعت در تو جاري مي شود 2
برای سه روز آينده:
• فقط براي سه روز به جاي آن كه در هر چيزي به دنبال منافعت باشي از خود بپرس چگونه مي تواني خدمت كني. "چه نفعي براي
من دارد؟" پرسش نفس است و "چگونه مي توانم خدمت كنم؟" پرسش خود متعالي توست 3، پرسشي است كه بي قراري هاي تو را
به چشمه آرامش مي رساند، پرسشي است كه برايش خلق شده اي، پرسشي است كه طبيعت را در تو جاري مي كند. فقط براي سه
روز از خود بپرس: چگونه مي توانم خدمت كنم؟
• دهنده باش تا طبيعت در تو جاري شود. فقط براي سه روز دست خالي جايي نرو. يك چيزي براي ميزبان ببر. حتي يك شاخه گل،
حتي يك آرزوي رحمت و سعادت، حتي يك لبخند صميمانه.
• فقط براي سه روز به آنچه طبيعت به تو هديه مي كند آگاه شو و توجه كن. به آواز پرنگان، به دوستان خوب، به آفتاب ...
• با بيان اين نكته براي اطرافيان،آن را در ذهن خود پايدار كن و بخشنده شو تا طبيعت در تو جاري شود.

Friday, December 08, 2006

طبيعت حسابداري بسيار دقيق است


اين قانون كارما ست كه هرچه به طبيعت بدهي به تو باز مي گرداند. وقتي يكسره از او مي خواهي، او هم از تو مي خواهد و وقتي به او خدمت
مي كني او هم به خدمت تو در مي آيد. افكار تو همه داراي انرژي اند ... موج اند ... موجي كه در محيط پيرامون تو جاري مي شود و دنياي
پيرامون تو را تغيير مي دهد. رفتار و گفتار تو هم همين است، آن ها هم از يك فكر زاده مي شوند و فكر موج است ... و زندگي تو بازتاب موج
ها و انرژي هايي است كه به جهان مي دهي. دوستانت، فرزندانت، همسرت، هرچه كه داري يا نداري و همه حوادثي كه تو درگيرشان مي
شوي، همگي بازتاب همانند كه به طبيعت داده اي. همه را خودت جذب مي كني ... 1
... و در طبيعت هيچ چيز از قلم نمي افتد. وقتي بد مي كني، وقتي موج بدي به جهان مي فرستي ناگزير به تو باز مي گردد. گويي حسابت را آن
قدر باز نگه مي دارند تا بدي به تو بازگردد. يكي دو زندگي دير يا زود براي طبيعت اهميتي ندارد. و وقتي نيكي مي كني از بازتابش متحير مي
شوي 2. وقتي بد مي كني، وقتي به طبيعت صدمه مي زني، پاره اي از انرژي هاي خوبي را كه از وجود تو محافظت مي كنند از دست مي دهي
و جاي آن ها را به انرژي هاي بد مي دهي ... و آن ها بيمارت مي كنند ... و حوادث و آدم هاي بد را جذب مي كنند. چنان كه افكار خوب و
پاك، آدم هاي خوب و پاك و اتفاقات خوب را به زندگي تو مي آورند.
وقتي موجودي را بي علت مي كشي تنفر بسيار زيادي متوجه تو مي شود؛ با تولد هر موجود، موجودات مشابه با آن در جهان هاي ديگر متولد
مي شوند ... هفت جهان ديگر ... و زمان مرگ تقديري آنها يكي است. وقتي يكي از آنها قبل از زمان موعود كشته مي شود بايد انتظاري
. طولاني و سخت را متحمل شود تا زمان مرگ تقديري فرا برسد ... و اين نفرتي سنگين را متوجه تو مي كند 3
و اين قانون كارماست. كه هر چه به طبيعت بدهي به تو باز مي گرداند. پس به طبيعت صدمه نزن، ... و طبيعت يعني همه موجودات، از
خودت، آدم ها و زمين گرفته تا آن كهكشان دور ... و بدي نكن، ... و بدي يعني هر آنچه كه خدايي نباشد

برای سه روز آينده:
• فقط براي سه روز تزكيه را تجربه كن. ذهن خود را از هر آنچه كه خدايي نيست پاك كن و كلام خود را، و رفتار خود را ...
• زماني را براي آرامش بگذار، براي مديتيشن، بگذار انرژي هاي پاك جهان در تو جاري شوند و از كارماي بد پاك ات كنند.
• زماني را براي خدمت بگذار، خدمت، نفس تو را به سكوت وا مي دارد و كارماي بد را از تو پاك مي كند.
• فقط براي سه روز زندگي ات را بازتاب انرژي هايي ببين كه خود به طبيعت داده اي، و انرژي هايي كه خود با پندار و گفتار و كردارت
جذب كرده اي
• با بيان اين نكته براي اطرافيان، آن را در ذهن خود پايدار كن و بخشنده شو تا طبيعت در تو جاري ش.

Saturday, December 02, 2006

عشق بي قيد و شرط را تجربه كن


آنچه تو عشق مي پنداري آنقدر به شرط آلوده شده كه ديگر از يك آشنايي ساده هم ساده تر است. از كودكي به بچه ها ياد مي دهي دوستت
دارم به شرط، و به تو ياد داده اند كه دوستت بدارند به شرط و دوست بداري به شرط 1. كه دوستي ات جز يك آشنايي ساده نباشد. چنين است
كه هرگز عشق را تجربه نكرده اي و حتي تصورش هم براي تو دشوار است. آنچه تو عشق مي پنداري آلوده است به شرط و به انتظار.
مگر نه اين كه همه پاره اي از خدا هستند؟ پاره اي از تو هستند؟ و اين خود از همه دلايل زميني ارزشمندتر است ... براي عاشقي ... اين كه در
كنار تو نشسته است، اين كه در خانه تو زندگي مي كند، اين كه در خيابان از كنار تو مي گذرد قبل از اين كه چيزي باشد كه تو مي خواهي،
قبل از اين كه با تو موافق باشد يا نباشد، قبل از اين كه پا روي حق تو بگذارد يا نه ... پاره اي از توست ... پاره اي از خداست ... 2
ساده بگويم ... با هر موجودي كه روبرو مي شوي لحظه اي تامل كن و ببين كه او هم مثل تو پاره اي از خداست ... پاره اي از خود توست ....
كه دارماي خود را دارد و در مسير رسيدن به آن است ... و شعور كيهان او را در مسير تو تو قرار داده است كه به تو خدمت كرده باشد. كه
چيزي به تو بياموزد ... و اين كليد عشق بي قيد و شرط است ... ما همه آمده ايم كه ياد بدهيم و ياد بگيريم ... ببخش و عشق بورز ... بي انتظار
... چه اهميت دارد كه ديگران با تو چنينند يا نه؟ تنها عشق بورز ... تو آمده اي كه عشق بورزي ...
هر بار در خيابان كسي به زمين خورد، بي درنگ به ياريش شتافتي، بي قضاوت، بي انتظار ... مگر عشق بي قيد و شرط چيزي جز اين است؟
براي آوردن سعادت به خانه تنها همين بس است، كافي است همسر، فرزند، پدر و مادر، دوست، همكار و ... را هم مثل غريبه ها دوست بداري
... بي قيد و شرط ... بي انتظار ... لازم نيست كاري كني ... حتي چيزي بگويي ... تنها كافي است دوستي شان را در دل داشته باشي ... بي قيد
و شرط ... و فقط به خاطر اين كه بخشي از وجود تو هستند و پاره اي از وجود خدا ...
برای سه روز آينده:
• فقط براي سه روز عشق بورز و گرامي اش بدار چون پاره اي از وجود خودت، چون قلبت.
• براي همه موجودات جهان قلبت را از هر چيزي جز عشق بي قيد و شرط پاك كن. لازم نيست كاري كني، لازم نيست حتي لبخند
بزني، فقط عشق بورز، عشق بي قيد و شرط. فقط براي سه روز و ببين كه دنياي پيرامونت چگونه تغيير مي كند.
• با بيان اين نكته براي اطرافيان، آن را در ذهن خود پايدار كن و بخشنده شو تا طبيعت در تو جاري شود.